میگویم: بابا چه لبخندی داره!
حسین با کمی تعجب و تردید میگوید: "به نظر من که اخم کرده!"
میگویم: "نه ! انگار از یک اتفاقی، چیزی، خیلی راضیه"
حسین میگوید: "میخواد یه چیزی بگه، یه حرف توی دهنشه"
میگویم: "داره به یه چیزی فکر میکنه، عمیق ... "
حسین میگوید: " آره، ولی از این زاویه خوشحالی توی نگاش نیست، غمگینه انگار"
مادر نفس زنان از راه میرسد و بطری آب را خالــی میکند روی قبـــر و با دلخــوری میگوید: " بجنبین دیگه! الان سال تحویل میشه "