راه ...
عشق فقط یک کلام .... خدا
هر وقت در خیانت و فریب دادن کسى موفق شدى به این فکرنکن که اون چقدر احمق بوده به این فکرکن که اون چقدر به تواعتماد داشته ... !
درباره وبلاگ


اگر تنها ترین تنها شوم، باز هم خدا هست، او جا نشین تمام تنهایی هاست...
آخرین مطالب
نويسندگان
برچسب:, :: :: نويسنده : سجاد صالحی

صدای اذان که آمد، از توی پذیرایی داد کشیدم: "بابا جون دارن اذون می گن."
باباجون از توی اتاقش بلندتر فریاد کشید: " از کدوم می گن جوجو ؟!"
مادر بزرگ که داشت به سختی از جایش بلند می‌شد، زیر لب و هن هن کنان گفت: "از همون که کَس بی کَسونه ! 
صدای مردانه‌ی توی تلوزیون داشت همان شعر همیشگیه ظهرهای جمعه را می‌خواند؛ "هر که به دیدار تو نائل شود، یک شبه حلال مسائل شود" ...
داداشی گفت: "جوجو بزن شبکه‌ی دو، می‌خوام فیتیله ببینم"
من گفتم: "داداش چندبار بگم، فیلتیله رو صبح جمعه میده، نه ظهر جمعه!"
مرد توی تلوزیون هنوز داشت شعر می‌خواند: "ای نفست یار و مدد کار ما کِی و کجا وعده ی دیدار ما"
 مادربزرگ گفت: "مادر خدا خیرت بده، صداشو بلند کن"
پدر گفت: "مادر می‌خوای نیمه شعبان بریم جمکران"
مادر بزرگ گفت: "با این پا؟!"
صدای زمین خوردن و شکستن ظرف چینی از توی آشپزخانه، همه‌مان را از جا پراند، مامان با دستپاچگی گفت: "نیاید اینجا تا خرده‌هاشو جمع کنم."
باباگفت: "مراقب دستت باش"
مامان عصبانی و کلافه در حال جمع کردن خرده شیشه ها، گفت: "وسط تابستون، توی گرما، توی اون شلوغی، جمکران رفتنمون چیه؟! "
بابا رفت سمت جانمازش. مادر بزرگ گفت: "دیدی گفتم پا می‌خواد. پای رفتن!"






نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 229
تعداد نظرات : 451
تعداد آنلاین : 1